اتاق نویسندگی

بخوانید..ایده بگیرید و ارسال کنید تا دیگران نیز بخوانند

جنگ و عشق فصل اول قسمت یازدهم

نوشته شده توسط: پیام مهین بخت در ۰۵ اسفند ۱۳۹۵ ساعت ۲۲:۴۹
دسته بندی:  جنگ و عشق» مجموعه جنگ و عشق

 

جنگ و عشق           فصل اول                قسمت  یازدهم

مجموعه داستانی جنگ و عشق که خواندن آن حتما

نظر شما را جلب میکند..شما را به خواندن این داستان

در ادامه مطلب دعوت میکنم.

جنگ و عشق فصل اول قسمت : یازدهم
مهرداد ودیگران رو انداختن تو یه اتاق ورفتن . مینا گفت :یعنی الان چی میشه این مردم انگار هرچی بهشون میگی براشون هیچ فرقی نداره انگار واقعن عادت کردن که آدم بکشن وروبه مهرداد میکنه میگه هرچی درباره عدالت بهشون گفتی اصلن گوش ندادن فقط خندیدن. سارا گفت : تغییر خیلی زودو به این راحتی اتفاق نمی افته باید خیلی سعیو تلاش کردو دوید.فرهنگ سازی لازم داره . تو میدون جنگ از هیچکدوم از دو طرف تیری شلیک نمیکرد .حمید جلو رودخونه اومد وگفت چی شده که به ما حمله کردین ولی شلیک نمیکنین.همزمان در اون سو یک نفر سربازی که نگهبان ورودی زندان بود رو با چوب بیهوش کرد در زندان باز شد ومادر وارد شد سارا سریع پرید بغل مادرش و محکم اونرو در آغوشش فشرد مهرداد بعد از چندثانیه گفت برای این کارا وقت نداریم باید یجوری جلو این جنگ رو گرفت مارد برمیگرده ومیگه من یه راه مخفی میونبور تا نزدیک رودخونه بلدم بیاید تاببرمتون...تو میدون جنگ .  فرمانده:من پسرمو میخوام اومدم ببرمش.حمید پسرت از تو فرار کرده به ما پناه اوورده شاید اصلن نخواد با تو بیاد .فرمانده: من میدونم... توام میدونی که تو پسرمو واسه این میخوای که بهت امون بدم وگرنه اگه الان حمله میکردم انقد سرباز زخمی دارین که همتونو از بین ببریم ولی من فقط پسرمو میخوام .حمید :شما خیلی از سربازای مارو کشتین اگه شما سر جنگ ندارین ما داریم .حالام 5 دقیقه وقت دارین یا از همون راهی که اومدین برگردین یا خیلیا میمیرن.فرمانده:پسر خوب تو بزرگتر نداری .حمید من خودم بزرگ اینجام و به سربازا دستور میده که مسلح شید .همه سربازا تفنگ.رو میارن بالا وهمینطور سربازای مقابل مسلح میشن .فرمانده :تو مثینکه زبون خوش سرت نمیشه گلنگدن رو که میکشه مهرداد مادر ومرصادو سارا و مینا سر میرسن و بینشون قرار میگیرن و از هردوطرف با دادو فریاد خواهش میکنن که شلیک نکنید مرصاد به سمت پدر خودش وبقیه هم به سمت حمید .حمید به سربازا میگه این خیانتکارارو کی فراری داده بکشینشون مادر برو کنار.مادر میره جلوی حمید وایمیسته لوله تفنگو میزاره روی سرش میگه شلیک کن مگه نمیخواستی بکشی. بکش مگه نمیخواستی خواهرو برادرتو بکشی پس منم بکش بزار خلاص شم چون طاقت دیدن مرگو بچه هامو ندارم طاقته دیدن زخمای باباتو ندارم طاقته زجه های بچه های بی پدرو ندارم .بعد سیلی محکمی به حمید میزنه وبا فریاد میگه ده بکش راحتم کن .مرصاد به پدرش میگه پدر خواهش میکنم بس کنید این جنگو خسته نشدین چقدر خونو خون ریزی بس نیس.من سارارو دوست دارم برای چی باید بهش به خوانوادش صدمه بزنم شما میتونید به خوانوادتون صدمه بزنید .یذره فکر کنید اینام همه خوانواده دارن که دوستشون دارن یعنی میشه که کسیو نداشته باشن که منتظرو چشم به راهشون باشه بابا لا سمتی شمام آدمین فقط به زوره اسلحه که نمیشه حکومت کرد.بس کنید این جنگه لعنتیو باهم متحد باشید حمید مادررو به یه سمت پرت میکنه .برو کنار ببینم من تا اینو نکشم آروم نمیشم .ویه تیر به سینه مرصاد مخوره زمان می ایسته وهمه در بهت به مرصاد که می افته رو زمین نگاه میکنن ...پایان فصل اول .
ادامه دارد ...
@nevisandega

https://telegram.me/joinchat/BXbSHz9bpoi3k4psInYR1Q

http://www.nevisandega.vcp.ir


هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...

نوشتن دیدگاه