اتاق نویسندگی

بخوانید..ایده بگیرید و ارسال کنید تا دیگران نیز بخوانند

جنگ و عشق فصل اول قسمت دهم

نوشته شده توسط: پیام مهین بخت در ۲۰ بهمن ۱۳۹۵ ساعت ۱۵:۰۸
دسته بندی:  جنگ و عشق» مجموعه جنگ و عشق

 

جنگ و عشق           فصل اول                قسمت  دهم

مجموعه داستانی جنگ و عشق که خواندن آن حتما

نظر شما را جلب میکند..شما را به خواندن این داستان

در ادامه مطلب دعوت میکنم.


به زور همه رو به میدون اصلی شهر اووردن و حمید دستور داد که دستاشونو از پشت ببندن.وشروع کرد به صحبت .مردم بیاید ببینید کسایی که به ما خیانت کردن بیاید ببینید که چجوری از پشت بهمون خنجر زدن.اونی که ادعای ریاست میکردو میگف صلاحتونو میخواد دشمنتون اوورده تو خونتون بغل گوشتون .سارا : چی میگی حمید کدوم ادعای ریاست کدوم دشمن توحالت خوبه.حمید: من از این بدتر نمیتونم باشم هیچ میدونین اونی که اینا همراه خودشون برش داشتن اووردن پسر فرمانده دشمنه کسی که ادعای عدالتش گوش همرو کر کرده خودش عامل مرگ برادراو پدرای شمارو اوورده بینتون.به مهرداد نگاه میکنه میگه میخواستی چیکار کنی تک تک آدمای اینجارو بکشی دونه دونه تحویلشون بدی.مهرداد با عصبانیت داد میزنه کدوم عدالت این پسر چند تا از برادرای شمارو کشته ؟ به چن نفرتون صدمه زده؟ چن نفرتونو خونه خراب کرده؟ مرصاد شاید پسر فرمانده اونور باشه ولی تا حالا به 1 نفرم آسیب نزده .
سکوتی برقرار شد که. حمید سکوت روشکست گف گیریم که اصلن اینطوری که تو میگی باشه اصلن اون پسر فرماندس پدرش دستور قتل خیلیارو داده.مهرداد: عدالت باید برای خود فرد برقرار بشه نه کسایی که نسبت دارن وگرنه که شما سربازایی که میرین میجنگین چیتون از پدر من کمتره که پدره من بهترین خونه رو داره .چه قدر خونه پدر من رنگی  تره که تو نصفه جنگا شرکت نمیکنه.چرا از آدمی که قلبش از اصلحه تو دستتون سردتره دستور میگیرین چرا همیشه ما بهترین لباسو داریم چرا از همه بیشتر غذا میخوریم .این چه عدالتی که فقط معنی خون میده اگه قراره فقط تویه جنگ یه سریا کشته بشن که منو پدرم با خیال راحت زندگی کنیم میخوام اصلن تواین دنیا نباشم .عدالت یعنی اینکه همه با. همو برای هم برای پیشرفت کل جامعمون تلاش کنیم نه خراب کردن شهرو دیار دیگران.همه جارو دوباره سکوت فرا گرفت.حمید باصدای بلند شروع به خندیدن کرد ومردم در ادامه به اون اضافه شدن.وناگهان باحالت عصبانی گفت من میگم دشمنو اووردی تو خونه ما تو داری درس اخلاق به ما میدی زانو بزنین.سربازا مجبورشون کردن که زانو بزنن .حمید اصلحشو دراوورد وخواست شکلیک کنه که یکی از سربازا سر رسید وداد زد به ما حمله کردن دیوارای ورودی دارن میریزن پایین همه جا داره خراب میشه بیاین.حمید دستور داد تا مهرداد ودیگرانو ببرن وجایی حبس کنن تا برگردن .
ادامه دارد ...


@nevisandega

https://telegram.me/joinchat/BXbSHz9bpoi3k4psInYR1Q

http://www.nevisandega.vcp.irfff

 


هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...

نوشتن دیدگاه